گفت و گوی «جام‌جم» با محسن رفیق‌ دوست یکی از مؤسسین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

ببینید | بنی‌ صدر از ابتدا خائن بود

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن ۵۷، جوانان انقلابی برای حفظ و صیانت از انقلاب خود به دستور امام خمینی در نهاده‌ها مشغول به خدمت شدند. کمیته‌های موقت انقلاب اسلامی، جهاد سازندگی، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و... از مهم‌ترین نهاده‌ها بود.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن ۵۷، جوانان انقلابی برای حفظ و صیانت از انقلاب خود به دستور امام خمینی در نهاده‌ها مشغول به خدمت شدند. کمیته‌های موقت انقلاب اسلامی، جهاد سازندگی، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و... از مهم‌ترین نهاده‌ها بود.
کد خبر: ۱۴۰۵۱۲۴
نویسنده حسین جودوی - دبیر گروه تاریخ

ببینید | بنی‌ صدر از ابتدا خائن بود

سپاه مهم‌ترین ارکانی بود که با گذشت چهار دهه کماکان استوار در راستای اهداف خود که همان آرمان‌های انقلاب اسلامی است، ایستاده‌است.

محسن رفیق‌دوست از جمله افرادی است که از روزهای ابتدای انقلاب و شکل‌گیری سپاه در شورای فرماندهی حضور داشته‌است.

دوم اردیبهشت سالگرد تأسیس سپاه پاسداران است، به‌ همین دلیل امروز مزاحم شما شدیم.

دوم اردیبهشت سالگرد تأسیس سپاه نیست، ۹ اسفند ۵۷ روز تأسیس سپاه پاسداران است.

بر چه اساسی این را می‌گویید؟

حکمی که امام به من داد برای تشکیل سپاه تاریخش ۹ اسفند ۵۷ است و زیر‌نظر دولت موقت تا ۲۹ فروردین ۵۸ بود.

این همان حکم تشکیل‌ گارد ملی است؟

‌خیر. قبل از این‌که حضرت امام به ایران بازگردند، شهید محمد منتظری این ایده را مطرح کرد که انقلاب اسلامی با تغییر دولت‌ها فرق می‌کند و یک نیروی می‌خواهیم که از انقلاب اسلامی حفاظت کند و اسم آن را گارد ملی بگذاریم. دولت موقت پیش‌دستی کرد و در تاریخ ۷ اسفند ۵۷ یک نامه‌ای خدمت امام نوشت و از ایشان در‌خواست کردند که سپاه پاسداران زیر‌نظر دولت موقت تشکیل شود. امام هم به آقای لاهوتی ماموریت دادند که بنا‌بر در‌خواست دولت موقت، شما بروید و زیر‌نظر دولت تشکیل بدهید.

ببینید | بنی‌ صدر از ابتدا خائن بود

شما آن زمان چه می‌کردید؟

در مدرسه علوی مشغول به فعالیت بودم. اعضای شورای انقلاب در مدرسه علوی جلسه داشتند. روز ۹ اسفند نزدیک پله مدرسه علوی مرا صدا کردند و گفتند الان امام برای تشکیل سپاه پاسداران حکمی دادند به آقای لاهوتی، شما کار‌هایت را رها کنید و بروید در آن سپاه عضو بشوید. پادگان عباس‌آباد مرکز لجستیک نیروی زمینی ارتش بود و مقر فرماندار نظامی تهران که بعد از انقلاب اسلامی به دست انقلابیون افتاده‌بود. به آنجا رفتم و دیدم که در یک اتاق عده‌ای حضور دارند که اکثرا از اعضای دانشجویان مبارزه مسلمان خارج از کشور بودند. افرادی همچون‌ علی فرزین، حسن جعفری، علی دانش‌منفرد، ابراهیم سنجقی و از طرف دولت موقت، آقای تهرانچی حضور داشت. من چون به‌‌عنوان کسی‌که روز ۱۲ بهمن راننده حضرت امام بودم و در مدرسه علوی حضور داشتم، همه مرا می‌شناختند. وارد اتاق شدم و نشستم. گفتم شورای انقلاب مرا فرستاده که بیایم و در این سپاهی که می‌خواهید تشکیل بدهید عضو بشوم. روی کاغذی نوشتم «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تشکیل شد: ۱ــ محسن رفیق‌دوست» و آن یادداشت را مقابل دیگران گذاشتم. همان روز پس از طرح بحث‌های مفصل شورای فرماندهی موقت تعیین و آقای دانش‌منفرد هم به‌عنوان فرمانده انتخاب شدند و من هم به عنوان مسئول تدارکات، موظف شدم مکانی برای سپاه تهیه کنم. فکر کردیم دستگاهی که از بین رفته، ساواک است. بهتر است ساواک را تحویل بگیریم و سپاه را در محل ساواک تشکیل دهیم. مقداری وسایل و خودرو به آنجا بردیم و این شد سپاه. در این مقطع بود که افرادی مانند آقای بشارتی مسئول اطلاعات شد، آقای غرضی هم مسئول عملیات شد.

آیا گروه‌های دیگر هم در این زمان فعالیت داشتند؟

کم‌کم متوجه شدیم که سه تشکل دیگر هم نیروهای به صورت مسلح فعالیت می‌کردند که شامل گارد انقلاب تحت نظر ابوشریف در پادگان جمشیدیه، گارد دانشگاه (پاسا) با نظارت شهید محمد منتظری و افراد گروه‌های مسلح مبارز قبل از انقلاب که سازمان مجاهدین انقلاب شکل داده‌بود، می‌شدند و در ساختمان کیا در خیابان دکتر شریعتی و ساختمانی در بهارستان فعالیت می‌کردند. سپاه تشکیل شده‌بود و کار ادامه داشت اما همخوانی مناسبی میان افرادی که در این سه تشکل فعالیت می‌کردند، وجود نداشت. بعضا هم با افرادی که در جاهای مختلف بودند، درگیری پیدا می‌کردیم. مثلا خبر می‌دادند که جایی اسلحه جمع شده‌است. می‌رفتیم و می‌دیدیم قبل از ما گروه آقای منتظری یا ابوشریف رسیده‌است؛ چند بار این اتفاقات به این شکل افتاد. یک روزی دیدم که اولا خودم به‌ عنوان انقلابی قدیمی آبم با این بچه‌های خارج از کشور در یک جوی نمی‌رود و هم سلیقه نیستیم. دوم این‌که باید بین سه گروه یک هماهنگی ایجاد می‌شد. یک روز از محمد منتظری، ابو‌شریف و محمد بروجردی دعوت کردم. معروف که من آن روز یک کلت ۴۵ روی میز گذاشتم و درب اتاق را قفل کردم و گفتم: «یا امروز با یکدیگر توافق می‌کنیم یا هر چهار‌تایی را امروز خلاص می‌کنم.» توافق شد که از هر کدام از این چهار مرکز، سه نماینده انتخاب بشوند و با هم جلسه بگذارند و ادغام شده این بشود سپاه پاسداران. آیت‌ا... شهید بهشتی و مرحوم هاشمی رفسنجانی را از این اتفاقات مطلع می‌کردم. در این جلسات بود که آقای جواد منصوری، فرمانده سپاه و آقای ابو‌شریف، مسئول عملیات انتخاب شدند.

در ابتدا سپاه زیر نظر دولت موقت بود، چه شد که سپاه مستقل شد؟

در این چهل روز ما دائم با یزدی دعوا‌ داشتیم. یزدی معاون نخست وزیر در امور انقلاب بود. سپاه شکل گرفته‌بود و احتیاج به بودجه داشت. از آقای یزدی وقت جلسه می‌خواستیم، معمولا ساعت یک یا دو نیمه شب وقت می‌داد و اکثرا در جلسات چرت می‌زد. خلاصه تصمیم گرفتیم تکلیف‌مان را روشن کنیم. یک روز من، مهندس غرضی و مرحومه خانم دباغ برای دیدار با امام به قم رفتیم. خدمت امام گزارش کار دادیم و گفتیم ما با دولت موقت نمی‌توانیم کار کنیم، بهتر است سپاه زیر‌ نظر شورای انقلاب فعالیت کند. امام هم استقبال کردند و قرار شد من نظر امام را به اطلاع شورای انقلاب اسلامی برسانم. بر همین اساس شورای هفت نفره فرماندهی سپاه انتخاب و به اطلاع شورای انقلاب رسانده شد. روز دوم اردیبهشت ۵۸ مرحوم شهید بهشتی آمدند در مقر سپاه و حکم را خواندند و تحویل ما دادند.

بودجه سپاه قرار شد از کجا تأمین شود؟

اولا اکثر افرادی که داخل سپاه می‌آمدند، هیچ توقعی نداشتند که حقوق بگیرند. اما دور روز بعد از اعلام رسمی سپاه، اولین ماموریت به آن در مسجد سلیمان سپرده شد. اعزام نیرو به آنجا باید با امکانات همراه می‌بود اما خب پول نداشتیم. در این مدت یک مقدار خودم پول خرج کردم. روی‌به‌روی خیابان هشتم پاسداران شعبه بانک ملی ضرابخانه وجود داشت و نزدیک آن یک لوستر فروشی بزرگی بود به نام پارس لوستر که هنوز هم فعالیت می‌کند. صاحب آنجا آقای جابر انصاری بود که من با او در هیات بنی‌فاطمه آشنا شده‌بودم. او از کارهای من اطلاع داشت. به دیدنش رفتم و ماجرا را برایش گفتم. همراه آقای انصاری به بانک رفتیم. او حساب بانکی‌اش را چک کرد و ۵۰۰ هزار تومان به من پول داد، این اولین پولی بود که وارد سپاه شد. از سوی دیگر از دوستانم در بازار هم کمک می‌گرفتم. یکی از کسانی‌که خیلی از او کمک گرفتم مرحوم حاج‌آقا سعید امانی بود که رئیس هم رئیس بازاری‌ها بود. از شهریور ۵۸ مرتب یکی از اعضای شورای انقلاب به عنوان نماینده در جلسات فرماندهی سپاه حضور پیدا می‌کرد مانند مقام معظم رهبری یا آقای هاشمی رفسنجانی یا آقای موسوی‌اردبیلی. زمانی که آقای هاشمی به عناون نماینده شورا حضور داشتند، مرا صدا کرد و یک چک بیست‌میلیون تومانی به من داد که دولت موقت آن را در وجه آقای هاشمی‌رفسنجانی صادر کرده‌بود. آقای هاشمی هم پشت چک را امضا کرد و به من داد. من هم همان موقع یک حساب در بانک ملی ضرابخانه به نام فرمانده سپاه و مسئول مالی سپاه باز کردم و چک را در آن حساب ریختم. فردای همان روز روزنامه کار و کارگر که دست چپی‌ها بود، عکس روی پشت چک را چاپ کردند و نوشتند: غنائم تقسیم شد. (خنده) چند وقت بعد اولین پولی که دولت موقت به ما داد یک بودجه صد‌میلیون تومانی بود که باز آن را به من داده‌بودند که من سال‌ها می‌رفتم برای آن به دیوان محاسبات پاسخ می‌دادم. کار همین گونه جلو رفت تا این‌که آقای رجایی نخست وزیر شد و نام سپاه به ردیف بودجه اضافه شد.

حقوق نیروهای سپاه چه مقدار بود؟

۹۰-۸۰ درصد بچه‌های سپاه مجرد بودند و اغلب خانه نمی‌رفتند و در مقر سپاه می‌خوابیدند. ما هم صبحانه و ناهار و شام، نان و پنیر و کنسرو می‌دادیم. می‌دانستیم این قضیه دوام ندارد. در شهریور و مهر ۱۳۵۸ کم‌کم داشتیم بودجه می‌گرفتیم. گفتیم سپاهی‌ها باید حقوق بگیرند؛ پایه حقوق را ۲۰۰۰ تومان اعلام کردم و گفتیم از این ماه همه سپاهی‌ها باید بیایند و حقوق بگیرند. دیدیم شورشی علیه ما در سپاه به راه افتاد که اینها می‌خواهند ما را دنیاپرست کنند. دسته راه انداختند و سر و صدا کردند، ما محکم ایستادیم. تا این‌که بالاخره به رئیس آنها که جوانی بود، گفتم هر فردی حقوق نگیرد از سپاه اخراج می‌شود. صندوقی درست کردیم و اطلاعیه‌ای زدیم به دیوار که آنهایی که حقوق نمی‌خواهند، بروند و حقوق‌شان را بگیرند و در صندوق بیندازند. بعد از چند سال، وقتی در وزارت سپاه بودم و آقای علی لاریجانی معاون حقوقی من بود، ما یک کشتی غرق شده پیدا کردیم، آن را آوردیم و به قیمت ۷۰ میلیون تومان فروختیم. رفتم خدمت حضرت امام و گفتم: این ۷۰ میلیون تومان را چه کار کنم؟ اجازه می‌دهید که با این پول زندانیان سپاهی را آزاد کنیم؟
عده‌ای از بچه‌های سپاه تصادف کرده و منجر به کشته شدن کسی شده‌بودند، یا سهوا تیری شلیک کرده و کسی را کشته بودند. اینها به خاطر دیه در زندان بودند. امام فرمودند: اگر منجر به تجری به قتل نشود، بروید اینها را آزاد کنید. به زندان سپاه در پادگان ولی عصر رفتم و رئیس زندان را صدا کردم، گفتم: همه زندانیان دیه‌ای را ردیف کن و با دادسرای نظامی هماهنگ کن. می‌خواهم پول دیه آنها را بدهم و آزاد کنم. بچه‌ها را آوردند بیرون و همه صف بستند. دیدم یک نفر عقب ایستاده و جلو نمی‌آید. خوب که نگاه کردم، شناختمش. پرسیدم: این چرا نمی‌آید؟ گفتند: این را از سپاه اخراج کرده‌اند و بعدا به جرم سرقت مسلحانه دستگیر شده. صدایش کردم و گفتم: تو همان نبودی که همه را جمع کرده‌بودی و علیه حقوق شعار می‌دادی؟ سرش را پایین انداخت و حرفی نزد.

ببینید | بنی‌ صدر از ابتدا خائن بود

چرا اصرار داشتید که اگر کسی حقوق نگیرد از سپاه اخراج می‌شود؟

در یک سازمان نظامی چیزی که اعلام می‌شود باید همه اجرا کنند. در تاریخی هم که لباس تهیه کردیم، هرکسی لباس نمی‌پوشید، بیرونش می‌کردیم. سازمان نظامی باید نظامی باشد، یعنی فرمان فرمانده باید اجرا شود.

تا قبل از تشکیل سپاه پاسداران، دو‌ نهاد نظامی در کشور حضور داشت. ارتش و کمیته‌های انقلاب اسلامی. آیا تشکیل سپاه تداخل در کارهای آن دو نیرو نبود؟

اسم کمیته از ابتدا کمیته موقت انقلاب بود و بعد هم همان موقت جمع شد. تشکیل آن بیشتر به این دلیل بود که تا استقرار کامل دولت، کارهای زمین‌مانده را انجام دهد. از تقسیم آذوقه تا ایجاد امنیت در محلات مختلف اما سپاه برای حفاظت از انقلاب اسلامی و دستاورد‌های آن تشکیل شد. خیلی از همان‌هایی که در سپاه عضو شدند از کمیته‌ها آمدند. لذا وقتی‌ قانون‌اساسی را نوشتند تنها نهادی که در قانون اساسی به‌عنوان اصل ۱۰۵مطرح شد، نام سپاه پاسداران بود. نکته بعدی این‌که تا قبل از شروع جنگ تحمیلی سپاه را این‌گونه نمی‌دیدیم که مانند ارتش یک نیروی نظامی آنچنانی باشد. در مملکت مسائل زیادی داشتیم که نمی‌خواستیم مانند زمان شاه ارتش که حافظ مرز‌هاست بیاید و در‌گیر شود. لذا می‌بینید که غائله کرد‌ستان، غائله سیستان‌‌و‌‌بلوچستان، غائله گنبد و... هیچ‌کدام اول ارتش نبود. در سیستان‌و‌بلوچستان و کردستان مجبور شد بیاید اما در گنبد سپاه رفت غائله گنبد را خواباند. مقابله با گروهک‌های ضدانقلاب به سپاه سپرده شد. پرونده حزب توده را سپاه بست، لذا ما برای حراست از انقلاب و دستاورد‌های انقلاب بودیم.

آرم سپاه چگونه انتخاب شد؟

در جلسات شورای فرماندهی سپاه همه مامور شدند تا طرح‌های مورد نظر خودشان را ارائه دهند. آن روزی که قرار بود آرم‌ها را بررسی کنیم، شهید کلاهدوز یک طرحی ارائه داد که آیه قرآن در آن قرار داشت. خود ایشان از قرآن آیه را انتخاب کرده‌بود که همان آرم تصویب شد.

شما در صحبت‌های‌تان به لباس نیروهای سپاه هم اشاره کردید. نوع و رنگ لباس نبروهای سپاه چگونه انتخاب شد؟

در جلسه شورا موضوع لباس متحدالشکل مطرح شد. ما در لجستیک سپاه انواع پارچه‌ها با رنگ‌های مختلف را جمع‌آوری کردیم. من این رنگ را پسندیدم و بعد یک دست لباس دوختیم و به جلسه شورای فرماندهی بردم و همان هم تصویب شد.

یکی از اتفاقاتی که در این زمان رخ داد، بازداشت فرزند آیت‌ا... طالقانی بود. علت دستگیری چه بود؟

او عضو سازمان مجاهدین بود و در جریان تغییر موضع داده‌ها یا به‌اصطلاح اپورتونیست‌ها پرونده کارهای خلاف داشت، ازجمله قتل یکی از دختران سازمان مجاهدین. آیت‌ا... طالقانی به محض این‌که پسرش دستگیر شد، قهر کرد و از تهران بیرون رفت. امام از من توضیح خواستند. پرونده مجتبی را خدمت‌شان دادم. امام خوب مطالعه کردند و فرمودند: اگر این پرونده متعلق به احمد، پسر من بود و شما او را دستگیر می‌کردید، من از شما تشکر می‌کردم اما چه کنم که مربوط به پسر آقای طالقانی است و ایشان گردن انقلاب خیلی حق دارد. بعد گفتند: شما بروید پسر ایشان را آزاد و به هر نحو از ایشان دلجویی کنید. زمانی که آیت‌ا... طالقانی به تهران برگشت، قرار شد یک نفر از سپاه خدمت ایشان برود و به سؤالات ایشان پاسخ بدهد. خود ایشان گفته‌بود فقط فلانی را قبول دارم. حاج‌ ولی چهپور، مسئول ملاقات‌های آقای طالقانی بود. سران مجاهدین‌خلق همیشه در خانه ایشان بودند و در ملاقات‌ها هم کنار ایشان می‌نشستند. به آقای چهپور گفتم که با آقا صحبت کنید و بگویید که من با یک پرونده قطور درباره خیلی از مطالب ــ که باید ایشان بدانند و من مطمئنم که برعکس آن را می‌دانند ــ خدمت‌شان می‌رسم؛ به شرط این‌که من باشم و ایشان. سه چهار روز طول کشید. آقای چهپور زنگ زد که آقا گفتند بیا. وقتی رفتم دیدم این مجاهدین‌خلقی‌ها ردیف ایستاده‌اند. همراه من وارد اتاق شدند و کنار من و آیت‌ا... طالقانی نشستند.
من بلند گفتم: آقا، قرار است بنده با شما خصوصی صحبت کنم. آقای طالقانی انسان بسیار اخلاقی بود. بالاخره آنها با اشاره آقای چهپور با اکراه از اتاق بیرون رفتند. مطالبی که آن روز خدمت ایشان بردم بیشتر درباره دروغ‌هایی بود که مجاهدین خلق درباره سپاه گفته‌بودند. پرونده مجتبی را هم با خودم برده‌بودم. آقای طالقانی یکی‌یکی می‌پرسید و من مدارک هریک را نشان می‌دادم. چند مورد مطالبی را به ایشان گفته‌بودند که برایش سنگین بود و همه‌اش دروغ بود و من با مدرک دروغ‌ها را ثابت کردم. بعد گفتم: آقا، با هم قراری می‌گذاریم. هر‌چه درباره سپاه گفتند شما بنده را احضار کنید و از من توضیح بخواهید. شما که مرا می‌شناسید. گفتم: پس از این شما به آقای چهپور بگویید که بنده را احضار کنند. دیگر هم به اینها اعتماد نکنید و کم‌کم آنها را از منزل‌تان بیرون کنید. واقعا هم همین کار را کرد و بدون سروصدا مجاهدین را از خانه‌اش بیرون کرد.

یکی از مسائلی که سال‌های ابتدایی تشکیل سپاه و به‌خصوص در روزهای ابتدایی جنگ تحمیلی برای سپاه به‌وجود می‌آید، مشکلاتی است که بنی‌صدر ایجاد می‌کرد. چرا این اتفاقات رخ می‌داد؟

بنی‌صدر اصلا معتقد به نیرویی مثل سپاه نبود. من که معتقدم بنی‌صدر از ابتدا خائن بود و با نقشه به نیروهای انقلابی نزدیک شده‌بود اما بعضی از دوستان‌مان در سپاه هم‌عقیده با من نیستند. مقری که من در آن مستقر بودم از مقر سپاه جدا بود. یک روز ‌سید‌حسین خمینی (پسر آقا‌مصطفی) پیش من آمد و گفت: «همه را از اتاق بیرون کن، از طرف آقا برای شما پیغام دارم.‌» من فکر کردم منظور او از واژه آقا، امام است. اتاق خالی شد. سیدحسین خمینی گفت: «آقا به شما پیغام داده از سپاه استعفا بدهید.‌» من خوشبختانه اینجا گفتم: «امام این جمله را فرمودند؟» او گفت: «نه. آقا!» گفتم: «آقا کیه؟» گفت: «آقای بنی‌صدر.‌» گفتم: «بنی‌صدر غلط کرده.‌» بنی‌صدر آن‌موقع جانشین فرمانده کل قوا بود. گفتم: «ایشان در پستی که الان امام به او داده، می‌تواند مرا از سپاه اخراج بکند اما من از سپاه استعفا‌بده نیستم.‌»
چند روز بعد به من اطلاع دادند که بنی‌صدر مرا احضار کرده‌است. چند دقیقه زودتر از ساعت مقرر به دفتر او رفتم. هنوز آن دختر بی‌حجاب که منشی هویدا بود در دفتر بنی‌صدر مشغول به کار بود و حجاب هم نداشت. خودم را معرفی کردم و در اتاق انتظار نشستم. ۱۰ دقیقه‌ای که از وقت گذشت، گفتم: «خانم من ۱۰ دقیقه پیش وقت داشتم.‌» گفت: «آقای رئیس‌جمهور گفته‌اند موقعش بشود، خبرتان می‌کنم.‌» مجددا چند دقیقه‌ای صبر کردم و این‌بار با صدای بلند گفتم: «اگر ایشان وقت ندارند، بروم. من که خودم نیامده‌ام، ایشان مرا احضار کرده.‌» وقتی با صدای بلند حرف زدم، بنی‌صدر از اتاقش بیرون آمد و گفت: «چرا شلوغ می‌کنی؟» گفتم: «شما با من این ساعت قرار گذاشتید، داخل اتاق هم ظاهرا کسی نیست.‌» بنی‌صدر گفت: «بیا تو.‌» داخل اتاق که شدم، میز بزرگی در آن قرار داشت. یک صندلی بالای اتاق قرار داشت که محل استقرار رئیس‌جمهور بود و انتهای میز هم دو صندلی قرار داشت. من یکی از این صندلی‌ها را بر‌داشتم و رفتم کنار بنی‌صدر نشستم و گفتم: «کارتان را بفرمایید.‌» گفت: «شما از جان سپاه چه می‌خواهید؟» گفتم: «من پاسدارم و در سپاه خدمت می‌کنم. شما از جان من چه می‌خواهید؟ من را می‌شناسید؟» گفت: «بله. تو یک سرمایه‌داری که می‌خواهی در سپاه از سرمایه‌داری دفاع بکنید.‌» گفتم: «آقای دکتر بنی‌صدر، سوادت همین‌قدر است؟ برای دفاع از سرمایه‌داری در سپاه باید دفاع کرد یا جایی دیگر مانند وزارت بازرگانی یا وزارت اقتصاد یا سازمان برنامه و بودجه. حالا می‌خواهم خودم را به تو معرفی کنم. آن وقتی‌که تو جلوی آینه کتاب کیش شخصیت‌ها را می‌نوشتی، من در زندان ساواک شلاق می‌خوردم. حالا می‌خواهم یک حرفی به تو بزنم. آقای رجایی ۵۶۵ روز شکنجه شده‌است و کف پایش دو سانت با کف پای همه مردم فرق می‌کند. اگر تو، در همین اتاق خوابیدی و ۱۵ کابل‌ روی کف پای تو زدیم و خودت را خیس نکردی، حق داری راجع به رجایی حرف بزنی.‌» این جملات را گفتم و اتاق را ترک کردم.

در پایان خاطره‌ای از حضرت امام در مورد سپاه پاسداران برای‌مان بگویید.

زمانی که وزارت سپاه بودم، یک روزی خدمت حضرت امام رفتم و عرض کردم؛ تا انقلاب اسلامی این انقلاب اسلامی نه شرقی، نه غربی است و تا امپریا‌لیسم آمریکا و کمونیست شوروی همین است، کسی به ما سلاح نمی‌دهد و با آغاز جنگ با رژیم بعث عراق هم معلوم شد. به همین دلیل من تصمیم گرفتم هر چه را که برای دفاع لازم است، خودمان بسازیم. امام فرمودند این بهترین کار است. به همین دلیل در وزارت سپاه معاون صنایع درست کردیم. ۱۸گروه مامور ساخت فشنگ، موشک، زیر‌دریایی، ضد‌هوایی و‌... شکل گرفت. گروه هجدهم نامش «ش م ه» یا «ش م ر» بود. جدولی از عملکرد گروه‌ها تهیه کردم و خدمت امام رفتم. ایشان که گزارش را دیدند، مرتب دعا کردند تا این‌که به صفحه آخر رسیدند. فرمودند: این «ش م ه» چیه؟ گفتم: مخفف عبارت شیمیایی میکروبی رادیو اکتیو یا شیمیایی میکروبی هسته‌ای است. امام فرمودند: «این هسته‌ای یعنی بمب اتم؟» من نگاه کردم. امام فرمودند: «شما این دو مورد را نسازید اما بروید برای مقابله با آنها پاد‌زهرش را درست کنید.‌» جلسه که تمام شد و می‌خواستم از اتاق خارج شوم، امام فرمودند: «می‌دانید چرا نباید بمب اتم بسازیم؟ ما نیامده‌ایم که حرث و نسل را از بین ببریم، بمب اتم حرث و نسل را از بین می‌برد.‌»

ماجرای دیدار با ایدئولوگ حزب توده

بعد از این‌که همه سران حزب توده دستگیر شدند، من دو ‌سه ‌بار به زندان رفتم و با این‌ها ملاقات کردم. یک‌ دفعه رفتم با عمویی ملاقات کردم، عمویی گفتش: «شما هر که هستید در این مملکت ماندنی هستید» گفتم: «چطور؟» گفت:«شاه با همه عظمتش فقط پنجاه‌ و‌ سه نفر از ما را دستگیر کرد، شاخة نظامی ما را ضربه زد و ما توانستیم از کشور خارج بشویم و به فعالیت خود ادامه بدهیم. اما شما ما را ریشه ‌کن کردید.» حالا اینها چگونه بازداشت شدند؟ چون مسئول پشتیبانی سپاه بودم، نیروهای سپاه برای تهیه امکانات به من مراجعه می‌کردند. وقتی‌ لیست اسامی حزب توده در‌آمد و قرار شد که همة این‌ها را جمع کنیم، به من گفتند: یک ماشینی می‌خوایم که بشه از داخلش یک جایی را پایید. ظاهراً یک خانه‌ای بود که چند نفر از این‌ها داخل آن بودند. خب ما هم یکی از ماشین‌های ساواک که با آن زندانی‌ها را منتقل می‌کرد، به این دوستان دادیم. یک برادر سپاهی برای این‌که دقیقا گزارش تهیه کند، چند روز در آن ماشین غذایش را درست می‌کرده، دستشویی‌اش را می‌رفته نمازش را می‌خوانده، دیده‌بانی‌اش را هم انجام می‌داد. گزارش کاملی می‌دهد و آن مقر را سپاه می‌ریزد و پاکسازی می‌کند.

مساله بعدی که اتفاق افتاد این است که وقتی‌ گفتند احسان طبری متحول شده، من به ملاقاتش رفتم. به او گفتم: «آقای طبری چی شد که متحول شدی؟» گفت: «ما چند نفر به اصطلاح از سرانِ حزب توده در یک سلول بودیم. یک برادر پاسداری هم بود که این مرتب برای ما غذا می‌آورد. ما تصمیم گرفتیم که یک کاری کنیم این عصبانی بشود و علیه ما کاری بکند. مثلا یک چکی بزند، یک لگدی بزند و... . هر کاری کردیم این پاسدار هیچ واکنشی نشان نداد. تا این‌که یک روز که ظرف غذا را آورد، یکی از ما به روی صورت او آب دهان پرتاب کردیم. این پاسدار یک مرتبه عصبانی شد و زیر لب یک چیزی گفت و رفت. لحظه‌ای که دوست ما این کار را کرد و آن پاسدار یک چیزی گفت و رفت، من یک تکانی خوردم. بعد از چند روزی که آن پاسدار مجددا به سلول ما آمد از او عذر‌خواهی کردم و ازش خواستم به من بگوید آن روز که عصبانی شد، زیر لب چه چیزی گفت. آن پاسدار گفت: من فهمیدم چرا این‌قدر مرا اذیت می‌کنید، شما پیر‌های کهنه‌ کار سیاست، می‌خواستید من عصبانی بشوم و یک لگدی، یک ضربه‌ای به شما بزنم، یک بلایی سر شما بیاورم اما من فهمیده بودم و به همین دلیل هر کاری می‌کردید، محل نمی‌گذاشتم. وقتی‌ به صورتم آب دهان پرتاب کردید، من اول عصبانی شدم اما ما مسلمانیم و در اسلام برای این کار پاد‌زهر داریم. گفتم: « پادزهرتان چیست؟» گفت: ما یه آیه داریم «وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ. (آیه ۱۳۴ سوره آل ‌عمران).
طبری می‌گفت: این پاسخ آن پاسدار باعث شد تا همه آنچه که به اسم مار‌کسیسم در ذهن داشتم، خالی بشود.

جنگ نفتکش‌ها

امین رحیمی - خبرنگار: پالایشگاه‌ها و نفتکش‌های ایران در دوران جنگ تحمیلی همواره در معرض خطر بودند. رژیم بعثی عراق تأسیسات و کشتی‌های نفتی ایران را هدف قرار می‌داد تا فروش نفت ایران را متوقف کند. کشورهای عربی حامی صدام و آمریکایی‌ها هم آمدند به میدان و درگیری‌های شدیدی در خلیج‌فارس و تنگه هرمز پدید آمد که تا پایان جنگ ادامه داشت و به «جنگ نفت‌کش‌ها» معروف است. در این درگیری‌ها به حدود ۵۴۰ کشتی و ناو و ناوچه و شناور از انواع گوناگون حمله شد.از سال ۶۴ آمریکا که قبلا حدود ۱۰ کشتی در منطقه داشت تعداد انواع شناورهایش را به ۸۵ فروند رساند. به‌ تدریج، آتش جنگ بالا گرفت و خلیج‌فارس شد میدان نبرد ۱۰ ناوگان دریایی کشورهای غربی و هشت ناوگان دریایی کشورهای منطقه که به همراه نیروهای بعثی همگی علیه ایران می‌جنگیدند. در این میان فروش نفت ایران و حفاظت از تأسیسات نفتی و اسکورت نفتکش‌ها به کاری بسیار دشوار، حیاتی و روزمره برای رزمندگان ایرانی تبدیل ‌شده بود. برای روشن شدن وضعیت فقط همین را باید گفت که اسکله نفتی خارک در طول جنگ بیش از ۲۸۰۰ بار هدف حملات موفق و ناموفق قرار گرفت.از سوی دیگر پایداری اقتصادی ایران در جنگ به فروش نفت بستگی داشت؛ کاری که در میان آتشباری آن‌همه دشمن در خلیج‌فارس، گاه ناممکن به نظر می‌رسید. با این‌حال درگیری در خلیج‌فارس موضوعی روزمره بود و در پایان جنگ نفتکش‌ها در نهایت ۵۵ نفت‌کش به همراه تعدادی کشتی تجاری و نظامی غرق شدند یا به‌کلی از کار افتادند. تاکتیک اصلی ایران در جنگ نفتکش‌ها استفاده از قایق‌های تندرو بود؛ قایق‌های معروف به «عاشورا» که درواقع قایق موتوری‌های ساده‌ای بودند که به مسلسل دوشکا و راکت انداز مجهز می‌شدند. تعداد زیاد این قایق‌های تندرو و همچنین قدرت مانور بالایی که داشتند در کنار شجاعت سرنشینان‌شان برای دشمن کابوس بزرگی شده بود. در نخستین سال جنگ نفتکش‌ها در برابر هر شش حمله‌ای که به شناورهای ایران می‌شد تنها یکی پاسخ داده می‌شد ولی با افزایش استفاده از قایق‌های تندرو در سال ۶۶ موازنه قدرت ایجاد شد و هر حمله‌ای پاسخ داده می‌شد. در سال ۶۷ نیز ایران دست بالا را داشت و هر حمله‌ای را با یک یا دو حمله پاسخ می‌داد. می‌گویند نیروی دریایی سپاه درواقع بر اساس همین موفقیت شگرف و قدرت تاکتیکی کارآمد شکل گرفت.

فیلم بخش اول گفتگو با محسن رفیقدوست:

تعداد بازدید : 20
 
:فیلم بخش دوم گفتگو با محسن رفیقدوست
تعداد بازدید : 15
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۲ انتشار یافته: ۱
سعید
Iran (Islamic Republic of)
۰۷:۴۷ - ۱۴۰۲/۰۲/۰۴
۰
۱
زمان بنی صدر وام ربا در بانک ها شروع به رشد کرد، اون خائن بود چرا هنوز تو معادلات این فعل حرام هنوز وجود داره؟؟

نیازمندی ها